روزنوشت های فاطمه قشمی

سلام خوش آمدید

اتوبوس مارپیچ جاده را می خزید و پیش می رفت. تپه های هزارنقش در دوطرف جاده بغل دست هم نشسته بودند، مثل بچه هایی حرف گوش کن، چشم به راه مسافرانی که بخواهند توقفی کنند و لب به تحسین زیبایی شان بگشایند.

بعد از عبور از این تپه های دوست داشتنی می رسیدی به درختان تنومندی که ریشه در زمین داشتند و سر به آسمان. گویی صدایی از بالا شنیده بودند و حالا گوش تیز کرده تا دوباره بشنوندش.

تنها بودم. چمبوله شده در صندلی چرمی قرمز رنگ اتوبوس با مسافرانی که از محو خواب بودند تا محو زیبایی های افسانه ای اطراف جاده. صندلی کناری ام خالی بود و تقلا می کردم به خودم دلداری بدهم که او کنارم نشسته و تنها نیستم. امید مثل مهی در ته دره ی بی آفتاب دلم سنگین و بی رمق چسبیده بود آن پایین و بالا نمی آمد. مثل پرنده ای که در دامگاه اسیر شده و دستی باید تا رهایی اش را نوید بدهد. دست او کجا بود؟ کجا بود تا مثل پادزهری تلخی این زهر تنهایی را از تنم بیرون ببرد.

نم نم باران شروع شده بود و قطره ها می خوردند به آغوش شیشه و مست و خرامان پایین می رفتند. بعد از مدت ها آسمان داشت می بارید. کاش می شد بروم پایین و آن قدر بدوم تا غصه هایم را فراموش کنم.  

  • ۰ نظر
  • ۱۱ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۴۲
  • فاطمه قشمی

 

10 سال است که مربی هستم. این همه سال سابقه نداشت مرکز تعطیل بشود. الان سه ماه بیشتر است که تعطیل هستیم. دلتنگی حس غالب این روزهای من است. دوری از بچه ها سخت است. 

 

نوشتن هم سخت شده. کرونا هیچ جایی را هم برای فرار نگذاشته. کاری کرده که اگر کسی هم بخواهی فرار کنی از خودت یکی نتوانی. تحمل کردن یک «خود» از خودراضی گاهی سخت تر از تحمل دیگران است. خیلی وقت ها دلت می خواهد خودت را هم بگذاری و فرار کنی اما فعلا نمیشود.

 

  • ۰ نظر
  • ۱۰ خرداد ۹۹ ، ۱۰:۳۰
  • فاطمه قشمی

کلمه هیچ برای بسیاری از ما ارزشی ندارد. خیلی راحت آن را در موارد متعدد به کار می بریم. "هیچ" برای من هم چندان مفهوم نداشت تا این که سر یکی از کاگاه های نوشتن خلاق، پسرکی به نام محمدرضا که بعد از این همه سال هنوز هم پی نوشتن است در طرح کلمه سازی هیچ را برای من تفسیر کرد و از زمان یگفت که بعد از آن هیچ برایش خیلی مهم شده، وقتی که پزشک به پدر و مادرش گفته:"هیچ" راهی برای درمان بیماری محمدرضا وجود ندارد. بعد از آن هیچ مفهوم عمیقی برایش  پیدا کرده. آن موقع شنیدن این حرف با رنگ و بوی فلسفی از پسر 10 ساله متعجبم کرد. 

حالا می دانم که هیچ + خدا می شود همه چیز .   

  • ۱ نظر
  • ۲۳ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۰۹
  • فاطمه قشمی

جای خالی بعضی چیزها را می شود پر کرد اما بعضی دیگر هم هستند که جای خالی شان با هیچ چیز پر نمی شود جز خودشان. این چیز عجیبی نیست اما گاهی وقت ها فهمیدن این حقیقت می شود مثل یک بغض در گلو و آرام نمی گذاردت.   


  • ۰ نظر
  • ۰۹ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۱۷
  • فاطمه قشمی