روزنوشت های فاطمه قشمی

سلام خوش آمدید

رگه هایی از امید

سه شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۵۷ ب.ظ

 

یک وقت هایی هست که از زمین و زمان خسته میشوی. انگار که ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم داده اند بگویند زود باش ناامید شو، هیچ راهی برایت نمانده. اما خوب که نگاه کنی، دقیق که بشوی نشانه ها سر می رسند، گاهی یکی را هم می توانی ببینی، گاهی آن قدر غرق ناامیدی هستی که حتی چند تا را هم نمی بینی.

امید

یکی از همین لحظه های تلخ ناامیدی این صحنه باعث شد یک لبخند گوشه لبم بنشیند. یادم هست یک درسی داشتیم توی عربی که مردی بی سواد توی 40 سالگی وقتی می بیند باریکه آبی سنگی را سوراخ کرده با خودش می گوید مگر من از این سنگ سخت ترم؟ و اینگونه می رود دنبال علم و از علمای زمان خودش می شود.

برای من هم دیدن این چنین صحنه هایی تامل برانگیز است. با خودم می گویم حتی در شرایط سخت هم میشود رشد کرد و جوانه زد و شکوفا شد. گل ها و گیاهان بیرون زده از سیمان و آسفالت هم چنین حسی را بیدار می کنند.

 

یک وقت هایی هم هست، مخصوصا توی زمستان که همه چیز یخ می زند و یک جور حس افسردگی دامنت را می گیرد و ول کن نیست. نیاز به چیزی داری که یادت بیاورد باباجان من، زمستان هم می رود و بهار از راه خواهد رسید. کمی امید به خودت تزریق کن. دیدن این پرنده های زیبا چنین امیدی را به روحت تزریق می کند. همنشینی مسالمت امیز کبوتران و انسان ها.

  • فاطمه قشمی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی